نتایج جستجو برای عبارت :

من با ارزشم

خدایا ممنونم که بهم کمک میکنی لبخندمو نگه دارم
میبینی که 
لبخند و شادی از شادیه اطرافیانم تنها چیزیه که برام مونده
 
ممنونم که بهم کمک میکنی زندگیم هر روز بهتر از قبل بشه
ممنونم که داری دونه دونه معضلاتمو حل میکنی
ممنونم که همش هوامو داریو بهم کمک میکنی و ازم حمایت میکنی
منم از تو یاد میگیرم و از خودم حمایت میکنم
از خودم مقابل بی توجهیای خودم حمایت میکنم
وقتی خسته و داغونم باید آرایش کنم باید خط چشم بکشم و رژ لب بزنم آینه بگیرم دستم و غش و ضعف کنم واسه خودم، باید به خودم یادآوری کنم که زیبا و با ارزشم باید خودمو واسه خودم به نمایش بذارم و یادم بیاد که چقدر خودمو دوست دارم.
یا مثلا آهنگ موجود در مطلب قبلی رو با هیجان برای خودم بخونم و انرژی نهفته ام فوران کنه.
یا از اون سلفی های شگفت انگیز بگیرم و خودمو حالمو ثبت کنم خیلی وقته عکس نگرفتم دقیقا بعد از خبر دیسک و افتادن رو دور دکتر رفتن.
احساس حقارت میکنم 
رفتارای مامانم باعث میشه که حس کنم بی ارزشم 
فکرای احمقانه و خیالبافی های خودم حالمو بهم میزنن 
از اینکه حتی عکسمو پروفایل خودم بذارم میترسم ب خاطر چی نمیدونم 
درس نمیخونم با اینکه نیاز مبرمی بهش دارم 
چاق شدم
از وضعیت تناسب اندام و پوست صورتم اصلا راضی نیستم 
سراسر وجودم شده ناراحتی و نارضایتی 
دلم میخواد بخوابم و ببینم که تموم این فکرا تموم شده 
دغدغم فقط درسه و ب هیچی فکر نمیکنم 
هیچ خیال و فکر واهی ندارم و یه ادم نرم
مولانا!امشب از گیسوان خاک گرفته ام تار مویی جدا کرده ام و رشته ای از قلبم به نام اعظمت رسانده امباید قلبم را بگیرم در دستکه مبادا گرد و غبار غفلتم تار مو را چرکین کندباید قامتم را برسانم ب نورتتا فاصله، سایه بر حیاتِ بی ارزشم نیاندازدباید زبانم را بی وقفه به نام مباکت متبرک کنمتا جویبار کلامم از چشمه ی زلال وجودت منفصل نگرددباید نامت را چون کتیبه ای از پلک هایم بیاویزمتا جهانم را جز نامِ تو نبینممولانا!ای قرصِ قمرِ نقره پاشِ بنی هاشمتمام عم
‌تعریف:
تایید  طلبی  یعنی  انجام  رفتاری  با  زیر  بنای  مهر  طلبی
علت :
در  زمان  کودکی  منو  به  خاطر  ماهیت  انسان  بودنم  دوست  نداشتند  بلکه  به  خاطر ؛نمره  بیست  دوست  داشتند ، به  خاطر  نقاشی  خوب  دوست  داشتند ، کسی  نگفت  در  هر  صورت  تو  باارزشی  چه  نمره  خوب  بگیری ، چه  نگیری
منم  شروع  کردم  به  انجام  کارها  ورفتارهایی  که  باب  میل  دیگران  بود  تا  از  این  طریق  توجه  و تایید و محبت  آنها  را  به دست آورم  
دلیل  دوم
نیومدم و ننوشتم تا هی از ناامیدی ها و از ناخوشی هام ننوشته باشم. امروز اومدم تا بنویسم از عمق لبخندم همیشه که نباید نق نق ها و غرغرها رو با بقیه شریک شد.
دیروز ناامید و کاملا تسلیم داشتم میرفتم تا همه چیز رو کنسل کنم اما درست وقتی که اندازه یه ایستگاه مترو و چندمتر اضافه تر مونده بود تا برسم یهو ورق برگشت و همه چیز درست شد و همه ی اون ناامیدیه شد یه لبخند عمیق رو لبم از اونا که یادم نمیاد آخرین بار کی و برای چی زدم. اینکه چه چیز مهمی بوده که من برا
تعریف:
تایید  طلبی  یعنی  انجام  رفتاری  با  زیر  بنای  مهر  طلبی
علت :
در  زمان  کودکی  منو  به  خاطر  ماهیت  انسان  بودنم  دوست  نداشتند  بلکه  به  خاطر ؛نمره  بیست  دوست  داشتند ، به  خاطر  نقاشی  خوب  دوست  داشتند ، کسی  نگفت  در  هر  صورت  تو  باارزشی  چه  نمره  خوب  بگیری ، چه  نگیری
منم  شروع  کردم  به  انجام  کارها  ورفتارهایی  که  باب  میل  دیگران  بود  تا  از  این  طریق  توجه  و تایید و محبت  آنها  را  به دست آورم  
دلیل  دوم :
ع
خطاب به زنان میهنم، لطفا اگر نگران سرنوشت ایران، سرنوشت خود و دخترانتان هستید بدقت بخوانید و اگر موافق بودید به اشتراک بگذارید:هر زنی که در جمهوری اسلامی رای می‌دهد  یعنی با صدای بلند به همه ی جهان می‌گوید: من قبول دارم که عقلم نصف مرد است، من می پذیرم که ارزشم نصف بیضه ی چپ مرد است، من تحقیر و حجاب اجباری را قبول دارم، من می پذیرم که شهادتم نصف مرد است اما هنگام رای گیری میتوانند از رای من برای تثبیت و حکومت بر من استفاده کنند، من می پذیرم ک
سلام
مدتیه با یه پسری آشنا شدم، یه مشکل خیلی بزرگی که تو این رابطه دارم اینه که اگه بحثی بشه و اون مقصر باشه و من ناراحت بشم اصلا نمیاد معذرت خواهی، اوایل فکر میکردم علاقه ای نداره بهم میخواستم رابطه رو قطع کنم ولی به شدت بهم میریزه. 
هیچ وقت مستقیم نمیاد عذرخواهی، مثلا اگه قهر باشیم سعی میکنه جلب توجه کنه یا حتی حسادت منو برانگیخته کنه که من برم سمتش، ولی خودش به هیچ عنوان نمیاد معذرت خواهی، نهایتش اینجوریه که یه کاری رو بهونه میکنه یه زنگ م
به همان روال دیشب 
لپ تاپو باز کردم ابلاغیه بابا رو چک کردم موزیکو پلی کردم و درحالی که از وقت خواب مدتی گذشته اما مشغول نوشتن روز نوشت می شوم . 
امروز روز بسیار بزرگی در خاطراتم خواهد ماند ... و اما در اخرین روز عمرم شاید امروز کوچک تر از چیزی که حالا به ان فکر می کنم باشد . 
 
امروز اولین و کوچیک ترین سخنرانی  انگیزشی ای برای تیمم رو رقم زدم .
امروز هزارمین و بزرگترین افسوسم مجددا رقم خود : چطور ادم ها از مهندسی انگیزش چیزی  نمیدانند نمیخوانند ن
بسم الله الرحمن الرحیم
یافارس الحجاز ادرکنی الساعه العجل
ساعتها در فضیلت شهدا و معجزات شان ،ازاخلاص و ازایثارشان سخن هاگفت...مرا به دنیایی برد که تاکنون پا درآن  نگذاشته بودم.تنها حسی که برتمام وجودم غالب بود،حس عقب افتادگی بود،آنها ناکجاآباد بودندومن در مسیر آشپزخانه و سرویس بهداشتی ایام را قتل عام میکردم.
باخود گفتم آنکه اینگونه از شهدامیگوید به طوریقین از زندگی ایشان
حصه برداشته برای آشنایی بیشتر
دراحوالش به نظاره نشستم ماشین شاسی ب
آره، حق با توئه فرمانروا جان، من نباید عصبانی میشدم، نباید داد میزدم، نباید حسودی میکردم، نباید گلایه میکردم از همش بدتر نباید در نبود مقصر گلایه میبردم به مامان که اصلا چاره ای نداشت
ببخشید، حالا قبل ازینکه دوباره برم هم آبروی خودمو پیش تو ببرم هم دل تو رو بشکنم از ناسپاسی و بی ادبی و ....پرخاشگری و....اومدم با خودت حرف بزنم
دلم شکسته که تبعیض میبینم، نگاه های تحقیرآمیز، لحن پر از کنایه، و چشم هایی که روی گذشت کردنام و دوست داشتن هام بسته هستن
خیلی فکر کردم در مورد ازدواج و اینکه چه چیزی میتونه من رو مطمئن کنه از طرف مقابلم که واقعا خانواده اش میخوان دخترش زندگی کنه و اینکه چقدر مذهبی هستن و اینکه چقدر عنصر تفکر توی خانواده مهم تلقی میشه ...
و اینکه اصن چنان که می نماین هستن؟؟!
پس از سال ها جستجو و پرسش به این رسیدم ... اگه میخوای کسی رو بشناسی ببین چقدر مهریه اش هست؟؟! ببین واقعا خانواده اش چی میگه؟؟! 
چرا اینقدر امار طلاق توی  خانواده های مذهبی زیاد شده؟!
خب معلومه چون مذهبی نیستن چون
با عرض سلام خدمت دوستان گرامی
من خیلی وقته احساس میکنم سیم ارتباطیم با خدا قطع شده، با اینکه همیشه سعی میکنم واجباتم رو اول وقت انجام بدم، هر کاری از دستم بر میاد برای کسی انجام بدم، آزاری به کسی نرسونم، ولی احساس معنویت نمیکنم، احساس میکنم توی یه چار دیواری در بسته گیر افتادم که دعاهام و کارهام به هیچ جایی نمیرسه.
میخواستم بدونم شما هم چنین تجربه ای داشتین، چیکار کردین که از این حال و هوا خارج شدین؟ احساس میکنم انرژی منفیم خیلی زیاد شده، پ
 من و دخترانه هایم

من چادرم را که میپوشم فکر نکن از تمام دخترانه هایم همین وقارش را بلدم
 
 نه اتفاقا بر عکس ناز و عشوه را خوب بلدم شاید بهتر از تمام دخترکان شهرم
 
 اما ناز و عشوه هایم هم مثل خودم با ارزش است
 
 تو برای منارزشی نداری که بخواهم ارزشهایم را برایت را صرف کنم
 
 تو برای من یک رهگذر معمولی هستی حتی نسبتی هم نداری
 
 پس چگونه برای یک ادم غریبه که تنها چند لحظه از کنار من میگذرد
 
 دخترانه های با ارزشم را خرج کنم
 
 
 
اما این روزها بی
صدای شیون می‌آمد؛ صدای شیون زنانی که عزیز از دست می‌دهند. من، من آشفته بودم؛ هراسان می‌چرخیدم، هراسان می‌نگریستم. خیمه‌ها، خیمه‌ها در آتش می‌سوختند. کودکان جیغ می‌زدند. گریه‌های بلند زنان قلبم را لرزانده بود. اما، اما هرچه نگاه می‌کردم کسی نبود. همه‌اش بیابان بود، بیابان بود، بیابان بود، و آفتاب سوزان و صدای شیون زنانی که عزیز از دست می‌دهند.
با بغض دور خودم می‌چرخیدم، با بغض دنبال کسانی می‌گشتم که نبودند. لب‌هایم خشک بود، ترک برد
این روزا رسماً حالم ناخوشه، اندوهِ عمیقی در قلبم حس میکنم، یه صدایی درونم مدام میگه همه چی خراب تر میشه،
کارم رو نمیتونم انجام بدم، وقتی سرکارم مطلقاً هیچ گهی نمیخورم، فقط سعی میکنم آروم باشم، بغض دارم ولی نمیتونم گریه کنم،
احساس بی ارزش بودن میکنم، احساس حقارت، احساس ناتوانی، احساس پوچی...
و احساس تنهایی!
شدیداً احساس تنهایی میکنم ولی نمیتونم با آدما ارتباط بگیرم، نمیتونم درست باهاشون حرف بزنم و هر حرفی میزنم حس میکنم خیلی بد شد، وقتی تو
به گزارش خبرنگار ساجد،
دانشجوی پاسدار شهید «احسان الله قاسمیه» در سال ۱۳۳۶ در کاشان چشم به جهان
گشود. وی با آغاز عملیات بیت‌المقدس به همراه شهید «احمد ملاسلیمانی» و
شهید «اکبر شیرازی» عازم جنوب شد و در مرحله سوم عملیات بیت‌المقدس در
تاریخ ۲۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ در سن ۲۴ سالگی به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
متن وصیت‌نامه‌ای را که از این شهید والامقام به یادگار مانده است در ادامه می‌خوانید:
بسمه تعالی
المَوتُ فی حَیاتِکُم مَقهورین وَ الحَیاةُ
 
گزارش صعود به قله دماوند
بعد از چندین صعود موفق به کوه‌های مناطق دودانگه، چهاردانگه و سوادکوه و کسب آمادگی‌های لازم، زمان آن فرا رسیده که گروه کوهنوردی برنا (فرهنگیان ناحیه یک ساری) به بام ایران یعنی قله ۵۶۷۱ متری دماوند صعود کند. 
به همین منظور ساعت چهار و نیم بامداد پنج‌شنبه ۹۸/۵/۱۰ چهارده نفر از اعضای گروه مقابل اداره آموزش و پرورش ناحیه یک ساری سوار مینی‌بوس شدیم. ساعت هفت و سی دقیقه صبح به پلور رسیدیم. وارد محوطه فدراسیون کوهنوردی ش
امروز داشتم صفحه ی مجازی دختر های دوست داشتنی ام را نگاه
می کردم. دخترهای موفق. دخترهای شاد. امروز داشتم بیشتر از دوازده ساعت در سرنوشت
عکس های آنها از سه سال پیش تا الان سرک می کشیدم. به گذشته و حال و آینده شان فکر
می  کردم. خیلی از آنها رویاهای عجیب و غریب
دیروزشان؛ زندگی عالی امروز و خوشی ابدی فردایشان شده است. دخترهایی که لبخندهای
واقعی می زنند. از ته دل و بلند قهقهه می زنند و برای فردای روشن تر دست تکان می
دهند.

امروز ساعت ها به عکس دخترانی
امروز داشتم صفحه ی مجازی دختر های دوست داشتنی ام را نگاه
می کردم. دخترهای موفق. دخترهای شاد. امروز داشتم بیشتر از دوازده ساعت در سرنوشت
عکس های آنها از سه سال پیش تا الان سرک می کشیدم. به گذشته و حال و آینده شان فکر
می  کردم. خیلی از آنها رویاهای عجیب و غریب
دیروزشان؛ زندگی عالی امروز و خوشی ابدی فردایشان شده است. دخترهایی که لبخندهای
واقعی می زنند. از ته دل و بلند قهقهه می زنند و برای فردای روشن تر دست تکان می
دهند.

امروز ساعت ها به عکس دخترانی
عزیزم تصمیمم رو گرفتم. وقتی از شدت درد شیرین تمرین سخت امروز داشتم به خودم می‌پیچیدم تصمیم گرفتم. یهو یه حسی بهم حمله کرد و گفت که زهرا همین که آدم‌هایی رو دوست داری و کسانی دوستت دارن کافیه. دیدم دوست ندارم تنبل به نظر برسم ولی تصمیم دارم بعضی موقع‌ها دست روی دست بذارم تا ببینم چی پیش میاد! مثلا دیگه فکر و خیال بسه راجع به تمام آزهای ترم دیگه. فکر کردم بیشتر از این‌که از علی مشهدی خوشم بیاد، دوست دارم با خودم درگیر نباشم. مثلا فکر کردم همیشه
عزیزم تصمیمم رو گرفتم. وقتی از شدت درد شیرین تمرین سخت امروز داشتم به خودم می‌پیچیدم تصمیم گرفتم. یهو یه حسی بهم حمله کرد و گفت که زهرا همین که آدم‌هایی رو دوست داری و کسانی دوستت دارن کافیه. دیدم دوست ندارم تنبل به نظر برسم ولی تصمیم دارم بعضی موقع‌ها دست روی دست بذارم تا ببینم چی پیش میاد! مثلا دیگه فکر و خیال بسه راجع به تمام آزهای ترم دیگه. فکر کردم بیشتر از این‌که از علی مشهدی خوشم بیاد، دوست دارم با خودم درگیر نباشم. مثلا فکر کردم همیشه
یه چیزِ جالبی که وجود داره اینه که وقتی از مشکلاتت میگی حتی بدبخت ترین آدما هم برات آنتونی رابینز میشن و شروع میکنن به سخنرانی!
یعنی مثلاً یکی مثلِ من وقتی در حالت افسردگی میام با صداقت از عمیق ترین احساساتم مینویسم، یه معلول ذهنیِ سوء استفاده گر که خودش بدبختی از هیکلش بالا میره هم پیدا میشه میگه زودتر خودتو از این "بدبختی" خلاص کن! فقط هم به این خاطر که میخواد از این فرصت استفاده کنه و به دنیا بگه که من بدبخت ترین نیستم!! بابا جان تو برو خودتو
همه ما می دانیم عزت نفس که گاهی به آن احترام به خود و خود ارزشی گفته می شود ، نقش بسیار مهمی در موفقیت دارد . عزت نفس خیلی پایین باعث می شود افراد احساس شکست یا افسردگی کنند . همچنین می تواند آن ها را به سمت انتخاب های نامطلوب سوق داده ، باعث روابط مخرب یا احساس ناتوانی در آن ها شود . اما این به معنی مطلوب بودن عزت نفس بیش از اندازه نیست .
عزت نفس بیش از حد در افراد مبتلا به اختلال شخصیت خودشیفته مشاهده می شود . این افراد احساس می کنند نسبت به دیگرا
hi hoes!
دوباره یه مطلب دیگه راجب خودم!که خب...بسی پوینتلس!
حقیقتا دارم سعی میکنم تو تابستون مطالب فان بزارم چون ...تابستونه اصا اسم تابستونم بشنوی ادم رویا پردازیم نباشی کلی چیزای خوشالی و زرد و قرمز میاد تو ذهنت!
و خب کم مطلب میزارم چون همونجور که میبینین ذهن افسرده من در طنزپردازی بسی قاصره
خیلی وقتا شده که چیزی که مردم راجب تو فک میکنن اشتباه باشه(که اکثر مواقع همینطوره)
یا خیلی وقتا شده ی چیزایی راجب خودتون بشنوین که پشم که هیچی...پوسته ریزیم ب

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها